.
خـاتـون
بگو که حضرتِ خالق
خودش تو را وقتی که آفرید
چه مدت نگاه کرد؟؟!
.
.
.
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است
بگذار که آیینه نفرت شده باشد
.
.
.
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم . . .
.
.
.
کف بینی نکن
دستی که به سویت دراز شده …طالعش تویی . . .
.
.
آنکه دستور زبان عشق را / بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را / در کف مستی نمی بایست داد . . .
.
.
.
لبریز غزل بیا همی آهسته
چون آیه بخوان مرا کمی آهسته
آهسته مرا رها بکن از سر عشق
تا در تو رها شوم دمی آهسته . . .
.
.
.
اگه نهایت دوست داشتن درقطره ی باران است
من دریا را تقدیمت میکنم . . .
.
.
.
زندگی تکرار فرداهای ماست / میرسد روزی که فردا نیستیم
آنچه میماند فقط نقش نکوست / نقش ها می ماند و ما نیستیم . . .
.
.
.
بعد از گذشت ِاین همه سال عاشقم هنوز
هر چند اگر نمانده مجال عاشقم هنوز
در آرزوی بوسه ای از آن لبم، ببین!
با این همه امید محال عاشقم هنوز . . .
.
.
.
وقتی خسته ام
وقتی کلافم
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دل تنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است … که میشکنم
.
.
.
دلـت به ماندن نیست بـرو،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
این نذر مـن بود،
که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم
.
.
.
گرمی لب هایت را فقط لب های من حس می کند…
ای کاش این حس تا ابد در ما بماند…
.
.
.
برای آنچه که دوستش داری از جان باید بگذری
بعد , می ماند زندگی و آنچه که دوستش داشتی
(شمس لنگرودی)